loading...
مصطفی دیدا
مصطفی دیدا بازدید : 6 شنبه 03 خرداد 1393 نظرات (0)
روزی بهلول از کوچه ای می گذشت. کودکانی را دید که مشغول بازی هستند؛ ولی یکی از آنها ایستاده است و بازی نمی کند.بهلول به او گفت: می خواهی وسیله بازی برای تو بیاورم ، تا تو با کودکان دیگر به بازی بپردازی؟
کودک پاسخ داد:خداوند ما را برای بازی کردن نیافریده است!
-بهلول پرسید:پس ما را برای چه هدفی آفریده شده ایم؟
-کودک گفت: برای عبادت پروردگار چنانچه خدا در قرآن می فرماید:
افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون "یعنی آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما بازنمی گردید؟!
بهلول گفت: شما هنوز کوچک هستید و به سن بلوغ نرسیده اید.
کودک با کلامی دلنشین پاسخ داد:
- مادرم را دیدم که می خواست آتش روشن کند. او هیزمهای کوچک را در اجاق گذاشت و آتش زد، سپس هیزم های بزرگ را روی آنها گذاشت تا آتش بگیرند!بهلول از بسیاری دانایی کودک در حیرت بود، پرسید:
- نام تو چیست؟
و پاسخ شنید:
حسن عسگری (ع) 

مصطفی دیدا بازدید : 0 جمعه 02 خرداد 1393 نظرات (0)

100-عاقبت چشم چرانی برادران مؤذّن

در شهری سه برادر بودند که یکی از آن ها مؤذن مسجد بود و در بالای مناره مسجد، اذان می گفت.
این برادر پس از چند سال فوت کرد و برادر دوم مؤذن شد و بر بالای مناره مسجد اذان می گفت او هم حدود ده سال به مؤذنی مشغول بود تا اینکه برادر دوم هم فوت کرد.
پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم چون دو برادرش به اذان گوئی بپردازد. اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد.
وقتی با اصرار زیاد مردم روبرو شد به آنان گفت: «من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز هم نخواهم پذیرفت زیرا این کار باعث شد دو برادر من بی ایمان از دنیا بروند. وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم.
او می گفت: قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن می خوانی؟
برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد.
از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند زیرا آنان مؤذن بودند و این کار از آنان انتظار نمی رفت.
خداوند برای آنکه ماجرا را به من بفهماند زبان او را گویا کرد و در این هنگام برادرم گفت: «ما هر گاه که بالای مناره مسجد می رفتیم به خانه های مردم نگاه می کردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث این بی ایمانی و عذاب گردیده است.»
مصطفی دیدا بازدید : 1 پنجشنبه 01 خرداد 1393 نظرات (0)

 

مردي خدمت حضرت رسول (ص ) آمد و عرض كرد مرا راهنمايي كن به نافعترين كارها حضرت فرمود: اصدق و لا تكذب و اذنب من المعاصي ما شيت راستگويي را پيشه كن و از دروغ بپرهيز هر گناه ديگري مي خواهي انجام ده ، از اين سخن مرد در شگفت شد و فرمايش آنجناب را پذيرفته و مرخص گرديد. با خود گفت پيغمبر(ص ) مرا از غير دروغگويي نهي نكرده پس اكنون بخانه فلان زن زيبا مي روم و با او زنا مي كنم همينكه بطرف خانه او رفت فكر كرد اگر اين عمل را انجام دهد و كسي از او بپرسد از كجا ميآيي نمي توانم دروغ بگويد و بر فرض راست گفتن به كيفر شديد و بدبختي بزرگي مبتلا مي شود. لذا منصرف شد. باز فكر كرد گناه ديگري انجام دهد همين انديشه و خيال را نمود در نتيجه از همه گناهان بواسطه ترك و دروغ دوري جست

مصطفی دیدا بازدید : 0 چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

داستان کوتاه استجابت دعا

 

 

كسى نزد امیرمؤ منان على (علیه السلام) از عدم استجابت دعایش شكایت كرد و گفت با اینكه خداوند فرموده دعا كنید من اجابت مى كنم ، چرا ما دعا مى كنیم و به اجابت نمى رسد ؟! اما در پاسخ فرمود: قلب و فكر شما در هشت چیز خیانت كرده لذا دعایتان مستجاب نمى شود:


1- شما خدا را شناخته اید اما حق او را ادا نكرده اید، بهمین دلیل شناخت شما سودى بحالتان نداشته.

 


2- شما به فرستاده او ایمان آورده اید سپس با سنتش به مخالفت برخاسته اید ثمره ایمان شما كجا است ؟

 


3- كتاب او را خوانده اید ولى به آن عمل نكرده اید، گفتید شنیدیم و اطاعت كردیم سپس به مخالفت برخاستید.

 


4- شما مى گوئید از مجازات و كیفر خدا مى ترسید، اما همواره كارهائى مى كنید كه شما را به آن نزدیك مى سازد ...

 


5- مى گوئید به پاداش الهى علاقه دارید اما همواره كارى انجام مى دهید كه شما را از آن دور مى سازد ...


6-
 نعمت خدا را مى خورید و حق شكر او را ادا نمى كنید.

 


7- به شما دستور داده دشمن شیطان باشید (و شما طرح دوستى با او مى ریزید) ادعاى دشمنى با شیطان دارید اما عملا با او مخالفت نمى كنید.

 


8- شما عیوب مردم را نصب العین خود ساخته و عیوب خود را پشت سر افكنده اید .. . با این حال چگونه انتظار دارید دعایتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته اید؟ تقوا پیشه كنید، اعمال خویش را اصلاح نمائید امر به معروف و نهى از منكر كنید تا دعاى شما به اجابت برسد.

 

مصطفی دیدا بازدید : 1 دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

- حکایت آن درخت

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»



مصطفی دیدا بازدید : 0 یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

داستان های مذهبی کوتاه-رمز بسم الله الرحمن الرحیم

بسم-الله-الرحمن-الرحیم-مهکام-داستان-های-مذهبی-کوتاه

داستان های مذهبی کوتاه

والدین گرامی توجه داشته باشید که برای پرورش و تربیت فرزندان خوب و موفق حتما از داستان های آموزنده و جالب برای انتقال مفاهیم انسانی اخلاقی به کودکان و فرزندانشان استفاده کنند تا به امید خدا خانواده ای موفق و برتر با فرزندانی شایسته داشته باشند.

گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با “بسم الله” آغاز می کرد…
در شأن و منزلت گفتن بسم الله همین بس که امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه فرمود :

اسرار کلام خداوند در قرآن است و اسرار قرآن در سوره فاتحه و اسرار فاتحه در “بسم الله الرحمن الرحیم” نهفته است.

 گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین.
این زن تمام کارهایش را با “بسم الله” آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند.
روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد زن آن را گرفت و با گفتن ” بسم الله الرحمن الرحیم” در پارچه ای پیچید و با ” بسم الله ” آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و “بسم الله” را بی ارزش جلوه دهد.
وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.
زن بعد از گفتن “بسم الله شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن “بسم الله” در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن “بسم الله” از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید.

مصطفی دیدا بازدید : 2 پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

یكی از شیعیان كه بسیار خوشحال به نظر می رسید، به حضور امام جواد (ع) آمد، حضرت به او فرمود: چرا این گونه تو را شادمان می نگرم ؟ او عرض كرد: ای پسر رسول خدا(ص) از پدرت شنیدم می فرمود: سزاوارترین روز برای شادی كردن ، آن روزی است كه خداوند به انسان توفیق نیكی كردن و انفاق نمودن به برادران دینی دهد، امروز ده نفر از برادران دینی كه فقیر و عیالمند بودند از فلان جا و فلان جا نزد من آمدند و من به هر كدام فلان مقدار پول و خوار و بار دادم ، از این رو خوشحال هستم . امام جواد (ع) فرمود: سوگند به جانم ، سزاوار است كه تو خوشحال باشی ، اگر عمل نیك خود را حبط و پوچ نساخته باشی و یا بعدا حبط و پوچ نكنی . او عرض كرد: با اینكه من از شیعیان خالص شما هستم ، چگونه عمل نیكم را حبط و پوچ می كنم ؟ امام جواد (ع) فرمود: همین سخنی كه گفتی ، كارهای نیك و انفاقهای خود را حبط و پوچ نمودی (یعنی ادعای شیعه خالص بودن ، كار ساده ای نیست). او عرض كرد: چگونه ؟ توضیح بدهید. امام جواد (ع) فرمود: این آیه را بخوان : 
یا ایهاالذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن والاذی : ای كسانی كه ایمان آورده اید، بخششهای خود را با منت و آزار، باطل نسازید. 
او عرض كرد: من به آن افراد یكه صدقه دادم ، منت بر آنها نگذاشتم و آنها را آزار ننمودم . امام جواد (ع) فرمود: خداوند فرموده : لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذی بخششهای خود را با منت و آزار، باطل و پوچ نسازید نفرموده تنها منت و آزار بر آنانكه می بخشید، بلكه خواه منت و آزار بر آنان باشد یا دیگران ، آیا به نظر تو آزار به آنان (بخشش گیرندگان) شدیدتر است ، یا آزار به فرشتگان مراقب اعمال تو فرشتگان مقرب الهی و یا آزار به ما؟ او عرض كرد: بلكه آزار به فرشتگان و آزار به شما، شدیدتر است . امام جواد (ع) فرمود: تو فرشتگان و مرا آزار دادی و بخشش خود را باطل نمودی !. او عرض كرد: چرا باطل كردم ؟ و شما را آزار دادم ؟ امام جواد (ع) فرمود: این كه گفتی : چگونه باطل نمودم با اینكه من از شیعیان خالص شما هستم ؟ (همین ادعای بزرگ ، ما را آزار داد). سپس فرمود: وای بر تو! آیا می دانی شیعه خالص ما كیست ؟ شیعه خالص ما حزبیل ! مؤمن آل فرعون ، و (حبیب نجار) صاحب یس و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار(ره) هستند، تو خود را در صف این افراد برجسته قرار دادی و با این ادعا فرشتگان و ما را آزردی . آن مرد به گناه و تقصیر خود اعتراف كرد و استغفار و توبه نمود و عرض كرد: اگر نگویم شیعه خالص شما هستم پس چه بگویم ؟ امام جواد(ع) فرمود: بگو من از دوستان شما هستم ، دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن دارم . او چنین گفت ، واز گفته قبل ، استغفار كرد، امام جواد (ع) فرمود: اكنون پاداش بخششهای تو به تو بازگشت نمود و حبط و بطان آنها برطرف گردید.

 

داستان هاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي


 
امام باقرعلیه السلام فرمودند: «سلمان فارسی با جمعی از قریش در مسجد نشسته بود، آنان به افتخارات نسبی و رفعت خانوادگی آغاز سخن كردند و هر یك خود را معرّفی نمودند تا نوبت به سلمان رسید. عمر به وی گفت: بگو تو كیستی؟ پدرت كیست و اصلت از كجاست؟ سلمان گفت: من فرزند بنده خدا هستم. گمراه بودم، خداوند به وسیله حضرت محمّدصلی الله علیه وآله مرا هدایت كرد. فقیر بودم، خداوند توسط محمّدصلی الله علیه وآله مرا غنی ساخت. برده بودم، خداوند بوسیله پیامبرصلی الله علیه وآله مرا آزاد كرد. این است حسب و نسب من.»

 


سفینة البحار، ج 2، ص 348، به نقل از: سخن و سخنوری، مرحوم فلسفی، ص 162

 



 
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 


روزى منصور عباسى عمروبن عبيد را گفت كه : ما را پندى بده !
گفت : از ديده گويم يا از شنيده .
فرمودكه : از ديده .
عمرو گفت : چون عمر بن عبد العزيز كشته شد او را يازده پسر ماند، و مبلغ ‌تر كه او هفده دينار بود كه به يازده پسر تقسيم مى شد.
و هشام بن عبد الملك چون فرمان يافت او را هم يازده پسر ماند، هر يكى را از ايشان هزار بار هزار دينار ميراث ماند.
پس از آن به مدتى نزديك يك پسر عمر بن عبد العزيز را ديدم كه يكروز صد اسب در راه خداى عزوجل سبيل كرد، از آن پسران هشام يكى را ديدم بر راه نشسته و از خلق صدقه مى خواست :

 

نتيجه :

يكى از اشتباهات بزرگ و خطاهاى عجيب افراد انسان : آنكه ايام زندگى خود را با هزاران فعاليت و كارهاى نامشروع و ظلم و بى انصافى و تجاوز سپرى كرده ، و شب و روز اهتمام تمام خود را در راه جمع ثروت و مال و ملك براى اولاد و باقيماندگان خود مصرف بدارد.
در صورتيكه رسيدن ثروت باولاد: در اغلب مواقع موجب انحطاط فكر و سوء استفاده آنان است .
و بهترين سرمايه براى اولاد: تربيت و تعليم علوميست كه سعادت و خوشبختى آنانرا تاءمين كرده ، و آنانرا بوظايف و آداب فردى و اجتماعى و روحانى آشنا سازد.
مال اگر تواءم با رشد فكرى و تربيت اخلاقى نشد: نه تنها مورد استفاده قرار نخواهد گرفت ، بلكه وسيله گرفتارى و بدبختى گشته و چون شمشيرى خواهد بود كه بدست بچه نابالغ و بى خردى داده شود.
پس وظيفه شخص عاقل اينست كه : پيوسته و در همه حال در راه سعادت و روحانيت و تربيت اخلاقى و تزكيه نفس خود و اولادش كوشيده و از اين راه خوشبختى و سعادت حقيقى و زندگى و عيش دائم را براى خود و باقيماندگانش تاءمين كند.
و من يتوكل على الله فهو حسبه ان اللّه بالغ امره قد جعل اللّه لكل شى ء قدرا كسيكه انجام وظايف خود را داده و به پروردگار متعال امور خود را واگذارد: البته خداوند او را كفايت كرده و بمهمات و حوائج او خواهد رسيد، و خداوند براى هر چيزى اندازه اى تقدير فرموده است


(جوامع الحكايات باب 15)



 

مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟

گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست.

هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد.

دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود!

گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگر بگم، دعوام نمی کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟

گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد؛ امروز سرما خورده بود؛ دیدم کلاه برای اون واجب تره.

 

کتاب ساکنان ملک اعظم، ص 5


مصطفی دیدا بازدید : 2 پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 

 

امیرالمومنین علیه السلام به وشاء فرمود: به محلتان برو! زن و مردی را بر در مسجد می بینی با هم نزاع می كنند آنان را به نزد من بیاور، وشاء می گوید بر در مسجد رفتم دیدم زن و مردی با هم مخاصمه می كنند، نزدیك رفتم و به آنان گفتم امیرالمومنین شما را می طلبد، پس همگی به نزد آن حضرت رفتیم . علی علیه السلام به جوان فرمود: با این زن چكار داری؟ 

جوان : یا امیرالمومنین ! من این زن را با پرداخت مهریه ای به عقد خود در آوردم و چون خواستم به او نزدیك شوم ، خون دید و من در كار خود حیران شدم . امیرالمومنین علیه السلام به جوان فرمود: این زن بر تو حرام است و تو هرگز شوهر او نخواهی شد. مردم از شنیدن این سخن در اضطراب و متعجب شدند. علی علیه السلام به زن فرمود: مرا می شناسی؟ 
زن : نامتان را شنیده ، ولی تاكنون شما را ندیده بودم . علی علیه السلام تو فلان زن دختر فلان و از نوادگان فلان نیستی؟ زن : آری ، بخدا سوگند. حضرت امیر: آیا به فلان مرد، فرزند فلان در پنهانی بطور عقد غیر دائم ، ازدواج نكردی و پس از چندی پسر زاییدی و چون از عشیره و بستگانت بیم داشتی طفل را در آغوش كشیده و شبانه از منزل بیرون شدی و در محل خلوتی فرزند را بر زمین گذارده و در برابرش ایستاده و عشق و علاقه ات نسبت به او در هیجان بود،دوباره برگشتی و فرزند را بغل كردی و باز به زمین گذاردی و طفل ، گریه می كرد و تو ترس رسوایی داشتی ، سگهای ولگرد اطرافت را گرفته و تو با تشویش و ناراحتی می رفتی و بر می گشتی ، تا این كه سگی بالای سر پسرت آمد و او را گاز گرفت و تو بخاطر شدت علاقه ای كه به فرزند داشتی سنگی به طرف سگ انداخته سر فرزندت را شكستی ، كودك صیحه زد و تو می ترسیدی صبح شود و رازت فاش گردد، پس برگشتی و اضطراب خاطر و تشویش فراوان داشتی ، در این هنگام دست به دعا برداشته و گفتی : بار خدایا! ای نگهدارنده ودیعه ها. زن گفت : بله ، بخدا سوگند همین بود تمام سرگذشت من و من از گفتار شما بسی در شگفتم . پس امیرالمومنین علیه السلام رو به جوان كرد و فرمود: پیشانیت را باز كن ، و چون باز كرد آن حضرت جای شكستگی پیشانی جوان را به زن نشان داد و به او فرمود: این جوان پسر توست و خداوند با نشان دادن آن علامت به او نگذاشت به تو نزدیك گردد؛ و همان گونه از خدا خواسته بودی فرزندت را حفظ كند، او را برایت نگهداشت ، پس شكر و سپاس ‍ خدای را به جای بیاور.

 

قضاوتهاي اميرالمومنين علي(ع) / محمد تقي تستري


 
 

 

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

على (عليه السلام ) اولين هاشمى است كه پدر و مادرش هاشمى بودند (فاطمه بنت اسد بن هاشم و ابوطالب ابن عبدالمطلب بن هاشم ) حضرت امير در روز جمعه 13 رجب ده سال قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و 23 سال پيش از هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در شهر مكه و در خانه خدا به دنيا آمد. ابن قعنب مى گويد: با عباس ‍ بن عبدالمطلب و گروهى ديگر روياروى خانه ى خدا نشسته بوديم فاطمه بنت اسد به سوى خانه ى خدا آمد و ايستاد و گفت :خداوندا به تو پيامبرانت و كتابهايشان ايمان دارم . گفتار ابراهيم (عليه السلام ) جد خود را راستين مى دانم همانگونه اين خانه را به فرمان تو بنا نهاد... تو را به او، و به اين كودك كه با خود در شكم دارم ، سوگند مى دهم كه زادنش را بر من آسان كن در همين هنگام به چشم خويش همه ما ديديم كه ديوار خانه ى خدا از هم شكافت و آن گرامى بانو پا به درون آن گذارد و ديوار دوباره به هم آمد ما هم شتابناك برخاستيم تا در خانه را باز كنيم اما هر چه كرديم باز نشد... و دانستيم كه اين حكمت خداوندى است . سپس ‍ فاطمه بنت اسد بعد از چهار روز با كودك خود از خانه كعبه بيرون آمد. طبق پاره اى از روايات ابوطالب در هنگام ولادت حضرت على (عليه السلام ) در مكه حضور نداشت ، آنگاه كه ابوطالب آمد، فرزند را از مادر گرفت و به همراه فاطمه به سمت خانه كعبه رفت و از خداى كعبه خواست كه نام او را هم خود معين كند و شعرى در پى درخواستش ‍ خواند: اى پروردگار شبهاى تيره و تاريك ، اى پروردگار ماه نورانى و درخشان ، به امر خود براى ما بيان كن ، كه چه سزاوار او مى بينى درباره اين فرزند و او فكر مى كرد نام فرزند خود را چه بگذارد ورقه سبزى از آسمان فرود آمد كه روى آن نوشته شده بود:

خصصتما من ولد الزكى
الطاهر المطهر المرضى
واسمه من شامخ على
على اشتق من العلى

 يعنى : شما زن و شوهر را به وجود فرزندى پاك و مفتخر ساختيم . فرزندى كه پاكيزه و برگزيده و مورد پسند خداست . نام او را به سبب عظمتش على گذاشتيم . نام على از نام خداى على اعلى مشتق است

قصص الانبياء


امام علی (علیه‌ السلام):

سعادت هرگز با سستی و تنبلی به دست نمی‌آید.

غررالحکم و دررالکلم، ص 197                   


میلاد مرتضی اسدالله حیدر است

جشن ولادت علی(ع) آن میر صفدر است

زوجی برای فاطمه حق آفریده است

این زادروز همسر زهرای اطهر است

با کوردل بگو، که بجز شیر حق علی (ع)

جای ولادتش حرم خاص داور است؟.

مصطفی دیدا بازدید : 1 دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

بخوانیم بد نیست ...

یه روز یه نفر میره سلمونی ، همونطور که داشته موهاشو کوتاه میکرده با پیرایشگرهصحبتشون گل میندازه از همه چیز صحبت میکنن تا اینکه به بحث خداشناسیمیرسن پیرایشگره میگه من اعتقاد به وجود خدا ندارم ، اگه خدایی باشه نباید اینهمه گرسنه و بدبخت تو دنیا داشته باشیم. مشتری همینجور ساکت بود و هیچی نمی گفت .، کارش که تموم شد از مغازه اومد بیرون و چیزی نگذشته بود که برگشت به مغازه و بهپیرایشگره گفت : من اعتقادی به وجود آرایشگر ندارم ، اگه آرایشگر ها وجود داشته باشناین همه مردم با موهای ژولیده نباید وجود داشته باشه!!!مرد آرایشگر گفت اونهاباید به ما مراجعه کنن تا ما موهاشونو مرتب کنیم.مشتری هم لبخندی زد و گفت اونگرسنه ها و بدبخت ها هم باید به خدا مراجعه کنن تا مشکلشون حل بشه. دلیل همهبدبختیها و مشکلات ما اینه که خدا رو صاحب این دنیا و علت العللنمیدونیم.               

 

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 118
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 26
  • بازدید سال : 34
  • بازدید کلی : 786