بخوانیم بد نیست ...
یه روز یه نفر میره سلمونی ، همونطور که داشته موهاشو کوتاه میکرده با پیرایشگرهصحبتشون گل میندازه از همه چیز صحبت میکنن تا اینکه به بحث خداشناسیمیرسن پیرایشگره میگه من اعتقاد به وجود خدا ندارم ، اگه خدایی باشه نباید اینهمه گرسنه و بدبخت تو دنیا داشته باشیم. مشتری همینجور ساکت بود و هیچی نمی گفت .، کارش که تموم شد از مغازه اومد بیرون و چیزی نگذشته بود که برگشت به مغازه و بهپیرایشگره گفت : من اعتقادی به وجود آرایشگر ندارم ، اگه آرایشگر ها وجود داشته باشناین همه مردم با موهای ژولیده نباید وجود داشته باشه!!!مرد آرایشگر گفت اونهاباید به ما مراجعه کنن تا ما موهاشونو مرتب کنیم.مشتری هم لبخندی زد و گفت اونگرسنه ها و بدبخت ها هم باید به خدا مراجعه کنن تا مشکلشون حل بشه. دلیل همهبدبختیها و مشکلات ما اینه که خدا رو صاحب این دنیا و علت العللنمیدونیم.